مادر خلاصه ی مهر خداوند
وقتی غم روی دلت سنگینی میکند، میخزی کنار مادر و برایش آه
میکشی و او آهت را به جان میخرد و آرامت میکند.
وقتی شادی و مرغ دلت خنده سر میدهد، میروی پیش مادر و با
آب و تاب برایش از شادیات میگویی و او خندهات را به جان میخرد و
خوشحالتر از تو دهانش به خنده باز میشود. رفیق بیکلک، مادررا
چه خوب گفتهاند. نه در غمش غل و غش دارد و نه در خوشحالیاش؛
مهر میجوشد از اندام مادر.
یادت هست بچه که بودی دلت میخواست الکی هم که شده
بهانهبگیری و قطره اشکی به چشمت بیاوری که کسی نگاهت کند؟
اگر کسی توجهی به تو نداشت، ولی مادردواندوان میرسید و آن
قطره اشک نمایشی را از کنار چشمت میچید و انگشتی لای
موهایت میانداخت ونازت را میخرید. خوش به حال آنها که
مادردارند، مادر!خدا نگهت دارد.
[ پنج شنبه 94/1/20 ] [ 1:44 عصر ] [ جمعی از دانشجویان ]
نظر